این کتاب مجموعه اشعاری است که در طی سالهای 1370 تا 1393 توسط محمد ریاضت سروده شده است.
در بخشي از اين كتاب ميخوانيم:
اگر عشقي نباشد، جان نباشد چه سود از جان كه با جانان نباشد
طراوت در بهار و ابر و باد است نه ابري كه در آن باران نباشد
اگر عشق را بيابي در جواني اگر پيدا كني تو همزباني
بيفشاني تو هر دانه به فصلش تو كاميابي، به طول زندگاني
كه پيري فصل عاشق شدنت نيست به برداشت است به بذر پاشيدنت نيست
چو پاییزي، بهاران را رها كن كه ديگر وقت دل بخشيدنت نيست
به پاییزان اگر باران ببارد تا بهاران قدر آنرا كس نداند
به پيري خط عشق را گر نويسي دگر بشكسته خط را كس نخواند